سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دختر نازم سوژین

روزهای 24 ماهگی

1391/3/8 16:13
نویسنده : مامان جون
1,536 بازدید
اشتراک گذاری

نازنین دخترم این روزها و شبها مشغول تدارک جشن تولدت هستم... دوست دارم تولدت به یادماندنی ترین و قشنگ ترین تولد باشد... عزیزترینم مامان تصمیم گرفته خودش تزئینات رو درست کنه... لحظه هایی که مشغول درست کردن وسایل هستم خیلی لذت می برم و به جای اینکه خسته بشم با هر کاری پر از انرژی میشم... تو هم کاملا می فهمی که برای تولد تو دارم کار میکنم و با هر چیزی که آماده میشه ذوق میکنی و میگی تبلد مبارک نونیه... تولدت رو می خوام به سبک زنبوری بگیرم و تو هر جا زنبور می بینی میگی تبلد مبارکه... حتی تو تلویزیون کارتون زنبور هم نشون میده یاده تولدت می افتی و حرفهایی که من زدم رو تکرار میکنی... همه میان مهمونا تبلد موبارکککککککککککک....

دخترکم یه چیزایی هست که با نوشتم نمیشه گفت و شیرینیش رو با دوربین باید ثبت کرد از حرکاتت از حرف زدنات..از بازی کردنات... دوست دارم زمان متوقف بشه و تو این دوره بمونیم .... بعضی از کارات که یادم میاد اینجا می نویسم که بعدا با مرورش یاد این لحظات زیبای زندگیم بیفتم

اولا اینکه خیلی از فعلای منفی رو با قراردادن "نه" تو انتهای فعل درست میکنی مثل: بیاد نه

ولی بعضیها رو هم معمولی مثل : نتن یعنی نکن

هنوز تو حرفات از دو کلمه ای که میگی یکیش مامانه... البته قربون اون مهربونیت بشم که منو ذوق مرگ میکنی و بیشتر مامان جوش و مامان جون صدام میکنی

با عروسکات خیلی خوب بازی میکنی و دائم در حال خوابوندنشونی حالا یا تو بغلت یا دوپی....

یه کالسکه برات خریدیم که عروسکات رو باهاش راه ببری که میذاری اون تو هلش میدی و میگی عزیزه من.. نازی نازی...

این روزا خونه امنا دوست عزیزت شینا هم می مونه و مامانش میره سرکار و شما دوتا با هم خیلی خوب بازی میکنید.. هر کدوم از ما تو زودتر میرسیم تو بدو بدو میایی و مثلا میگی مامانه نونین آمد... یا نازی آمد... مامانه اینا آمد... قربون حرف زدنای کتابیت هم میشم من.

دخترکم تو خیلی دقت بالایی داری و حافظه قوی که تو این دو مورد صد در صد مطمئنم که به بابات رفتی... مثلا وقتی چیزی رو چند روز پیش جایی گذاشته باشی تا ازت بخوام سریع بدون هیچ مکثی میری و میاریش... حتی اگه یه اسباب بازی کوچیک.. باتری ... لباس

سوژین جان یه اتفاق دیگه تو این ماه تصمیم مامانت هست برای اینکه بمونه خونه و سرکار نره نمی دونم تو بزرگتر که بشی از این تصمیم من خوشت میاد یا نه اصلا شاید اون موقع باز وضعیت تغییر کرده باشه... ولی هر چی باشه من در حال حاضر خواستم که خونه بمونم.. با تو باشم.. در کنار تو باشم... مگه چند بار تو قراره تو این سن باشی... نمی دونم بقیه چی میگن در موردم ولی هرچی فکر میکنم میبینم کار رو میشه دوباره شروع کرد ولی لحظات با تو بودن داره میگذره.. تو داری بزرگ میشی و من  دارم قشنگترین لحظات با تو بودن را از دست می دم.. تو این دوسال هر بار تماس گرفتم که حالت روبپرسم وقتی امنا از کارات برام میگه دلم آب میشه حسرت می خورم که چرا خودم نمی تونم از نزدیک ببینم... همیشه دلتنگ تو هستم و حتی زمانایی که خونه ام اینقدر کار دارم که نمی تونم اون ظور که دوست دارم باهات بازی کنم.. بخندیم.. شاد باشیم... پارک بریم وخیلی کارای دیگه

چند تا هم عکس از این روزای دوست داشتنی

تولد ٦ سالگی ری یا که ٥ روز زودتر از تولد تو برگزار شد

 

مدیا, هلنا, ریحانه و سوژین

آخی بازم شمع فوت کردم

این کلاهی هم که مامان برام گرفته تو سر نمی مونه

یک بعدازظهر بهاری در حیاط آبی 

شینا, سوژین و آیناز با دوچرخه های صورتی

باز این دوتا خودشون لوس کردن

بچه های دوقلو رو اینجوری باید دوپی کرد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان نوژا
21 خرداد 91 19:42
سلام چه دخمل نازی دارین معنی اسمش چیه؟به ماهم سری بزنید.خوشحال میشم
مامان ثناخانمی
23 خرداد 91 13:21
چه سه چلخه نازی دالی سوژین خانم


با چشمای قشنگت میبینی خاله جون... مامانم برای تولد یکسالگی برام خریده
سايه
23 خرداد 91 15:52
جيگر دوپی کردنت برم من
بووووووووووووس


ممنون که وبلاگم رو خوندی...
مریم مامان باران
28 خرداد 91 1:15
وای اینو ببین.........عروسکاشم دو قلو هستند؟؟؟اینا فقط بلدن عروسکاشون رو بخوابونن خودشون که نمیخوابن....

سودابه مگه دوباره میخوای تولد بگیری؟؟اون که اون اول نوشتی چیه پس؟؟من گیج شدم.


قربونت برم اینو بعدا گذاشتم ولی در واقع قبل از جشن تولد باید می ذاشتم ولی هرکاری کردم نشد جابجاشون کنم
مامان سورنا
30 خرداد 91 18:56
سودابه جون خدا رو شکر که از بودن در کنار دخترت حسابی لذت می بری و همه کارهای تولدش رو خودت انجام دادی.افرین به اراده قویت که قید خیلی چیزها رو به خاطر چیز بارزشتری زدی.کاری که انجامش هنوز برای خیلیها سخت و ناممکنه.
عکسا هم خیلی قشنگ بود مخصوصا با اون دوچرخه های صورتی.


سمیه جون
قربونت برم تو دیگه از عکسای ما تعریف نکن که ما واقعا خجالت میکشیم عکس بزاریم با اون هنرمندیای شما تو عکاسی
نیلوفر مامان آوا
27 آبان 91 13:06
من که از دیدن عکسای ناز دخترتون سیر نمی شم. ماشالله خیلی جالبن. تولد رنگین کمانی هم خیلی با مزه بود. واقعاً خسته نباشید.