سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دختر نازم سوژین

تو دیگه بزرگ شدی

1391/1/15 22:00
نویسنده : مامان جون
2,868 بازدید
اشتراک گذاری

عزيزم اين روزا بيشتر بزرگ شدنت رو مي فهمم... ني ني خاله فرشته (دختر خاله ات) به دنيا اومده و باعث شده بزرگ شدن تو بيشتر به چشم بياد... حالا تو ديگه بزرگ شدي مي توني حرف بزني ... از خودت دفاع كني... حس مالكيت داري... اسباب بازیهات اگه دلت بخواد به بقیه می دی.... کسی اجازه نداره در حضور تو به حاجی بابا نزدیک بشه و بغلش بشینه... مي دوني مامان جون براي توست و بقيه بچه ها با اجازه ي تو حق دارن برن بغلش... براي مي مي دادن به ني ني از تو كسب اجازه مي كنم ... خاطرات يادت مي مونه.. وقتي كسي برات قصه ميگه بعدش برام تعريف مي كني.... از خودت دفاع می کنی و اجازه نمی دی بچه های دیگه اذیتت کنن... البته بگذریم خیلی وقتا تو به اونا زور می گی آخه یکم قلدر شدی قربونت برم

قبل از اين ناتوان بودي..نمی تونستی راه بری...نمی تونستی حرف بزنی. بیشتر از همه دلم مي سوخت كه نمي تونستي خواسته هات رو بگي مثلا معلوم نبود وقتی گریه می کنی جائیت درد میکنه یا تشنته یا گشنته؟؟؟... بچه ها اسباب بازیهات رو می گرفتن .... اونا بدو بدو می کردن و تو فقط دست و پا می زدی....

 انگار همين ديروز بود.. تو بيمارستان پارسيان به دنيا اومدي مامان بزرگ و خاله جون به همراه بابا منتظر بودن ... با وزن 3600 به دنيا اومدي.. خيلي كوچولو بودي ... خيلي گريه مي كردي ... شير نمي تونستي بخوري... روزهاي اول نازي بهت شير مي داد.. شايد به خاطر اينه كه اينقدر دوستش داري آخه يه جورايي دايه ات حساب ميشه... شير خشك داديم بهت... خدايا چه دلمشغوليهايي داشتم.. چه زود گذشت... از چيزي كه خيلي مي ترسيدم زردي بود كه تو هم گرفته بودي و فرداي روزي كه از بيمارستان مرخص شديم دوباره رفتيم ... گفتن بايد آزمايش خون بدي ... من تحملش رو نداشتم با صداي گريت از حال مي رفتم و اشك بود كه مي ريختم... جواب آزمايش اماده شد دكتر بيمارستان كلي ما رو ترسوند و گفت بايد بستري بشه ولي من التماس كنان نذاشتم بموني و دستگاه آورديم خونه... خداي من چه گذشت به من تو اون دو شبي كه تو دستگاه بودي... كارم شده بود گريه.... نمي دونم شايد حساسيتهاي بعد از زايمان هم بوده كه تحمل هيچ چيز رو نداشتم... نه مي تونستم بخوابم نه مي تونستم بخورم.... فقط به عزيزكم نگاه مي كردم كه عريان داخل دستگاه بود با يه چشم بند...وقتي براي شير دادن تو رو مي دادن به من ديگه دوست نداشتم ازم جدا شدي مي خواستم بچسبونمت به خودم.. مي خواستم پيشم باشي... بعد از اون بدنت جوش زد طوريكه تمام بدنت قرمز شده بود گفتن اثرات دستگاه هست.... نمي دونم هر چي بود من ناراحت بودم... به جای اینکه بعد از تولدت شاد و خندون باشم تا ١٠ روزگیت خیلی قصه خوردم ... ای خدا یاد جای واکسنت افتادم که چه ورمی کرده بود و با چه مصیبتی بعد از ٢ ماه خالی شد و یک شب تا صبح گریه می کردی تا اینکه سر ورم باز شد و چرکش خالی شد.... آخه فدات بشم زبون نداشتی که بگی دستم درد می کنه هنوز هم که یادم می افته مو به تنم سیخ میشه ....

 

عزیزم ولی الان دیگه بزرگ شدی کلی حرف می زنی .. ناز می کنی... یعضی وقتا منو مامان جون صدا می کنی که کلی قش می رم برات .. خیلی هم هواست به نی نی تازه متولد شده است و با ني ني جون... ني ني من.. صداش می کنی ... آهان یادم رفت دیگه سعی می کنی لغات رو دو تایی بکار ببیری مثل اونه بابا (خونه بابا). اله من (خاله من).... امنه (حاجي مامان) موندم اين چه ربطي به حاجي مامان داره كه اينجوري صداش مي كني, اونه اینا‌(خونه شینا) , پتوی دودین (سوژین) و خیلی چیزای دیگه

 

تو بازي با اسباب بازي هات هم خيلي پيشرفت كردي... حلقه ها ي رنگي رو درست مي چيني... حيوان هاي قالبي رو با دقت و صحيح سر جاشون جا مي ندازي.... بااينكه پازل شكلهاي هندسي رو تازه بهت دادم ولي خودت جايگزيني درست رو انجام مي دي... با خونه سازي برج و هواپيما و مبل و چيزاي ديگه درست مي كني... برچسب ها رو از دفترت كنده و جاهاي ديگه مي چسبوني.... كلاهت رو مي ذاري سرت و همه لباسهات رو هم مي دوني چجوري بايد پوشيد البته هنوز زوده خودت به تنهايي بتوني بپوشيشون....

 

آقا مهیار گل تو روزای اول تولدش

و این نی نی کیه؟؟؟

بله اینم دختر قشنگ من سوژین خانومه تو یک ماهگی

هر دو نی نی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سورنا
22 اسفند 90 15:19
الهی یاداوری این خاطرات خیلی قشنگه و واقعا ادم وقتی فکر میکنه تازه می فهمه که چقدر زود گذشته و این وروجکا بزرگ شدن.سودی جون چهارشنبه سوری و سال نو رو پیشاپیش بهت تبریک میکم و آرزو میکنم سال خوبی برای خودت...سوژین و خانواده ات باشه و به همه آرزوهات برسی.[
آره واقعا ... خيلي زود گذشت بچه ها بزرگ شدن...
سایه
28 اسفند 90 11:15
________________.###* _____________.*###### _____________*###### ___________*####### __________*########. _________*#########. _________*######*###* ________*#########*## _______*##########* *# _____*###########_____* ____############ ___*##*######### ___*_____######## __________####### ___________*###### ____________*#####* ______________*####* ________________*###* __________________*##* ____________________*##. _____________________*##. ______________________.## ______________________.###. ____________________.######. __________________._##*___*##. سوژین گلم با آروزی بهترین ها برای خودت و مامان مهربونت عید رو بهت تبریک میگم عزیز دلم