دو سال و نیمگی
عزیزم دختر دو سال و نیمه من..... فقط می تونم بگم زمان با تو خیلی زود داره میگذره کاش میشد تو دور کند حرکت میکرد تا بیشتر لذت با تو بودن رو می بردم
اندر احوالات تو در این سن شیرین
دیگه شیر خشک رو قطع کردیم و شیر پاستوریزه می خوری
هنوز بد غذا هستی و جدیدا کلی باید قصه بچه ها رو با هیجان برات بگم که غذا بخوری.... بعضی وقتا واقعا کف میکنم از قصه گفتن... بعضی وقتا هم از کف صابون استفاده میکنم و با حباب بازی و قطار بازی غذا میخوری... هنوز هم به خاطر غذا نخوردنهات اشک هم میریزم و انواع دعاها رو میکنم ولی ظاهرا کاری نمیشه کرد همینه که هست... تو با جدیت کامل میگی نی خورم... شیر نی خورم.... غذا نی خورم... بعد از یک لقمه که با التماس خوردی مامان جون میسی خوشمزه بود سیر شدم.....
وزنت به ١١ کیلو رسیده....
تو اتاق خواب خودت می خوابی ... و تقریبا عادت کردی و من هم نباشم راحت می خوابی ولی من نتونستم عادت کنم و شبایی که اتاق تو نباشم نمی تونم راحت بخوابم و ترجیح میدم همونجا تو اتاق تو بخوابم... البته به کمک دوپی کردن من لالا میکنی... بعضی وقتا خودت میگی مامان من بزرگ شدم تو تختم چشمم رو می بندم و لالا میکنم تو برام قصه بخون.... ولی کمی که میگذره می بینی نمیتونی و باز همون دوپی کردن
به کارتون تام و جری شدیدا علاقمند شدی و سی دی های تکراری با دقت کامل می بینی و قبل از اینکه برنامه جدید شروع بشه کامل میگی چی می خواد بشه.... زیاد دوست ندارم وقتت رو برای این کارتونها تلف کنی ولی وقتی اون خنده های قشنگت رو می بینم دلم نمی اد این لحظه های قشنگت رو خراب کنم....
بازی مامان و نی نی رو خیلی دوست داری با من انجام بدی.... میگی مامان تو نی نی باش و سوژین مامان.... بعدش سوار ماشین میکنی و منو می بری خرید.... بستنی برام می خری... جایزه .... اولش هم میگی مامانی چی شده..... یا میگی عیشق مامان کیه... عسل مامان کیه ... عزیز مامان کیه و من باید بگم من من من
بازی هم با بابا انجام میدی اینه که همش میری و بهش میگی باهات دوست نیستم... دوستت ندارم.... باهات قهرم و از این حرفا تا لج بابا رو دربیاری و بلند بشه و بخورتت.... خیلی وقتا دارید بازی می کنید و یهو میایی و میگی با بابا دوست نیستم که بابایی میگه خیلی دمدمی هستی
پروژه پوشک گیری هم بعد از ٥ ماه تلاش و بالا و پایینها به جاهای خوبی داره میرسه و تقریبا همیشه اعلام میکنی که جیش داری .... ولی هنوز شبا پوشکت میکنم و غروب هم بعضی وقتا خرابکاری میکنه که با توجه به تعداد جیش کردنات و مایعاتی که می خوری بهت حق میدم و کمتر حرص میخورم.... ولی برنامه ها و خاطراتی داشییم با این قضیه که علاوه بر عصبانیتها و حرصهایی که خوردم بعضی وقتا هم حسابی خندیدم از کارای تو که بعضی هاش رو می نویسم که برام خاطره بمونه
جیش می کنی تو شورت و من می برمت دستشویی و تا اندازه ای ناراحت و عصبانی... سوژین تند و تند میگه مامان ببخشید.. ببخشید.. خواهش کردم... خواهش کردم مرسی.. مرسی..... یعنی هرچی که به عذرخواهی مربوط باشه رو میگه و بعدش که می فهمه دیگه ناراحت نیستم..... میگه حالا من شورت چی بپوشم... قیافه کاملا نگران... حالا چیکار کنم.... حالا شلوار چی بپوشم..... پیشنهاد پوشک که میدم خانوم خوشش نمی اد
بازم جیش کردی تو شلوار و می برمت دستشویی و پیش خودم میگم اخه من چیکار کنم از دست تو.... تو هم میگی اخه من چیکار کنم از خودم
پوشک ایزی لایف رو نشونت میدم و میگم میخوام اینو به خودم ببندم.... میگی نه مامان همه هو هو هو می کنن... میگم پس تو چرا پوشک داری..... میگی اخه تو بزرگی مامان... من کوچیکم جیشم میریزه تو خونه
حروف اهنربایی رو چسبوندم بالای یخچال..... سوژین ::::::: مامان چرا چپسوندی اون بالا... اصلا باهات دوست نیستم.... اینا رو با عصبانیت میگی