سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دختر نازم سوژین

دلتنگم

1391/7/22 1:04
نویسنده : مامان جون
1,319 بازدید
اشتراک گذاری

دلم می خواد فریاد بزنم از بی انصافی ها نامردی ها عهد شکستن ها و تمام همراه نبودن ها ولی باز فرو می خورم و اینطور خود را آرام می کنم که "خدا جای حق نشسته است" !!!

 

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم. . .
آرامش را حس کردم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شد...
م و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم .

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم. این طوری خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
خودم را بی جهت خسته نمی کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت می کند، سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
دیگر آرزو نداشتم که زندگی ام طور دیگری باشد. به این نتیجه رسیدم که زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
دیگر احتیاجی نداشتم که به وسیله چیزها یا مردم احساس امنیت کنم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
آن قسمت از وجودم یا روحم که همیشه تشنه توجه بود، ارضا شد و این شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم .

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
فهمیدم که در مکان درست و زمان درستی قرار دارم، سپس راحت شدم
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
خصوصیتی را که می گفت همیشه باید ایده آل باشم ترک کردم، آن دیو لذت کش را !!!!

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
بیشتر به خودم احترام گذاشتم .

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
تمام احساساتم را حس کردم. آنها را بررسی نکردم، بلکه واقعاً حس کردم.

وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . .
فهمیدم که ذهن من می تواند مرا آزار دهد، یا گول بزند، ولی اگر از آن در راه قلب و درونم استفاده کنم، می تواند ابزار بسیار سودمندی باشد.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پیر بابا
22 مهر 91 1:06
پست آخریت رو خوندم . من هم مثل خودت همیشه از بودن رنگها ، دروغ و ریا متنفرم . ولی باور کن همیشه بوده و هست .خداوند هم همیشه هست . کاش ما آدمها فقط برای یکبار به خودمون می گفتیم صاف باشیم و هرچه باداباد . دخترم غصه نخور مطمئن باش دنیا کوچیکه و به یک اصل باور قطعی داشته باش و اون هم اینه که خداوند قصاص نامردی ها رو تو همین دنیا میده و مطمئن باش آنانکه به ناحق دلی می آزارند حتما دوبار دل آزرده خواهند شد . یه نشونی بهت میدم برو اونجا یه دعایی هست به اسم غمگسار . هر وقت دلت گرفت یکبار بخونش . مطمئن باش خداوند خودش دلت رو فوراً به رحمتش شاد می کنه . دعای مجرب و سریع الاثری هست . برای این پیر بابا هم دعا کن .http://niyazoreja.blogfa.com


حرفاتون خیلی ارامش بخش و تاثیر گذار بود.. ممنون که نظر گذاشتید...
سرور
25 مهر 91 10:13
سلام. چند وقتي بود كه سري به وبلاگت نزده بودم. عكساي مسافرتتون خيلي قشنگ شده. مخصوصاً اوني كه سوژين داره بوست ميكنه .
چرا اين همه آخه دلت گرفته. بيا پژوهشگاه مديرا دلتو وا ميكنن. ببين ما كه اينجاييم چقدر خوشحاليم آخه
سوژين رو ببوس



به به سرور جان.... اتفاقا به یادت بودم و می کفتم چرا اینجا دیگه سر نمی زنه.... تو هم فرزام گل رو ببوس
مامان سورنا
26 مهر 91 13:39
امیدوارم دلت همیشه شاد باشه و هیچ گاه دلتنگ نباشی...هرچند میدونم در این زمانه امری محاله.....
خدا جواب همه ادمهایی رو که دل کسی رو بشکنند میده.یعنی همونی که گفتی بهترین حرفه.....
مطلب قشنگی بود ممنون.ای کاش همیشه خودمون رو به قدر کافی دوست داشته باشیم...


همچنین برای شما... دلتنگی ها زیاده... مطلب دوست داشتن رو برای اینده سوژین گذاشتم
مریم مامان باران
30 مهر 91 0:26
از ما که گذشت امیدوارم دخترامون یاد بگیرن خودشون رو دوست داشته باشن و برای خودشون ارزش قائل بشن.

همه چیزو بسپار به خدا خودش درستش میکنه.


دقیقا من هم مطلب رو گذاشتم دخترم در اینده خودش رو دوست داشته باشه .... ولی احتمالا وقتی مادر شد یکی میشه مثل خود ما
منيره
17 آبان 91 9:16
از خدا ميخوام كه هميشه دلت شاد باشه و هيچ نا مرادي روزگار نتونه بشكونتشو يا غمگينش كنه. فعلا بايد به اين فسقليها ياد بديم كه براي خودشون ارزش و احترام قايل باشن و خودشونو دوست اشته باشن.
سرور
17 آبان 91 12:15
سلام. كجايي بابا ازت خبري نيست!!!
مریم مامان باران
20 آبان 91 2:51
سودابه کجایی پس؟؟؟بدو بیا بنویس....