خردادی به نام 92
امسال خرداد ماه پر از حادثه و اتفاقات خوب و بد بسیار برامون بود... حتی میشه به دو نیم تقسیم کرد و نیمه اول حوادث تلخ و پر استرس و نیمه دوم پر از حوادث شیرین و آرامش بخش... این اتفاقات هم تو زندگی خصوصی و شخصیمون بود و هم تو کل جامعه.... از اتفاقات بد فاکتور می گیرم و نمی خوام با نوشتن اینجا تو خاطر خودم و بقیه بمونه و می پردازم به اتفاقات خوب و شیرین
اول اینکه پر از مهمونی بود و خیلی از روزا رو تو جشن و شادی بودیم... علاوه بر جشن تولد خودت جشن تولد دو تا از دوستات سورنا و آوینا رفتیم... که تو هر دو خیلی بهمون خوش گذشت...
درست روز بعد از تولدت انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و نتیجه اون خیلی خوشایند همه مردم بود طوریکه همه مردم اومدند بیرون و جشن گرفتند...ما هم به همراه دوستای بابایی رفتیم و تو هم کلی شعار یاد گرفتی... امیدوارم انتخابی که کردیم و رئیس جمهوری که انتخاب شد باعث روزای خوب و پر امیدی برای همه مردم و به خصوص شما کوچولوها باشه که در واقع اقداماتی که خواهد کرد نتیجه مستقیمی روی آینده شما داره... اتفاق عمومی دیگه پیروزی فوتبال ایران مقابل کره و راه یابی به جام جهانی برزیل بود که اینم باعث خوشحالی بسیار هموطنانمون شد که بازم تونستیم شادی و خنده رو تو خیابونا ببینیم... یه جورایی این پیروزی رو هم مردم نسبت دادند به قدم خوش رئیس جمهور منتخب و همه مردم علاوه بر فوتبال بازم برای رئیس جمهور جشن گرفتند... این روزا به خاطر کارای خودمون خیلی بیرون میریم و یه جورایی لبخند رضایت رو تو چهره مردم میشه دید.. از خدا میخوام این روزای قشنگ و پرامید همیشه برای مردم کشورم باشه و روزای خوش و موفقیت امیزی رو برای مملکتم آرزو میکنم که هر چقدر پیروزتر و موفق تر باشیم نتیجه اش برای شما نسل بعدی است... ارزوی سربلندی کشورم رو تمام امور از ورزشی و سیاسی و داخلی و خارجی و همه جهت دارم...
از گشت و گذار و روزای پارکی هم هرچقدر بگم کم گفتم... چهار روز تعطیلی داشتیم و نتونستیم بریم مسافرت ولی دائم بیرون و پیک نیک و پارکهای مختلف بودیم .... به تو هم از همه بیشتر خوش گذشت چون همش در حال بازی بودی اونم با دوستای آشنایی مثل شینا و شادمهر و ایلیا و مهیار و آینار... و اینقدر بزرگ بودنت و مستقل بودنت به چشم می اومد که باعث شد من و بابا کمتر نگرانت باشیم و زیاد دنبالت راه نمی افتادیم و تو خیلی راحت با همه کنار می اومدی و مشغول بازی بودی... البته هر تجربه ای ثمرات بد هم داره و تو این روزا زمین هم زیاد خوردی و زخمی هم شده بودی ولی با گریه مختصری به بازی ادامه می دادی...
روزای آخر هم که به تیر ماه وصل شد همراه دوستای بابایی به یه ویلا در نشتا رود رفتیم و با توجه به اینکه ساحل اختصاصی داشت به همراه محوطه بسیار بزرگ که مرغ و خروس و اردک وسگ هم داشتند و با اونا کلی مشغول بودی و بازم مثل روزای پارک بدون اینکه اصراری به من داشته باشی همراه بقیه دائم کنار دریا مشغول شن بازی و یا در کنار حیوونا یا تو باغچه سبزی ها بودی.... اینقدر هم از شن بازی و آب بازی لذت برده بودی که با اینکه کلی کار داشتیم و باید می رفتیم برای انجامش به خاطر تو گذاشتیم کنار و همونجا موندیم تا تو بتونی بیشترین استفاده رو از دریا بکنی... هوا هم برعکس این زمان که معمولا شرجی و گرم میشه خیلی خنک و ابری بود....
یه اتفاق جالب دیگه ای که افتاده و مربوط به خوابیدن هست.... بعد از برگزاری جشن تولدت به اتاق دیگه ای برای خواب نقل مکان کردیم و بابا و تو و من سه تایی در کنار هم میخوابیم... رضایت رو برای هر سه مون می بینم..... تو که یک شب همچین گفتی مامان چقدر خوب شده اینجوری میخوابیم من خیلی دوست دارم... حتی روی رابطه ات با بابات هم تاثیر گذاشته و کمتر باهاش قهر میکنی... من هم با خیال راحتتر میخوابم... چون با اینکه چند ماهی می شد تو اتاق خودت می خوابیدی و من هم اتاق خودم ولی همچنان شبا خواب راحت نداشتم و بعضی وقتا یهو از خواب می پریدم و بی خواب می شدم.. .. ولی با توجه به وضعیت این اتاق که زمستونا به شدت سرد میشه این حالت موقت هست ولی اشکالی نداره به همین راضی هستیم
از این روزای قشنگ عکس و فیلم هم بسیار داریم که چند تایی رو انتخاب کردم
جشن ریاست جمهوری
سوار بر سقف ماشین
حضور در تولد سورنای عزیز با تم سه رنگ آبی و زرد و سبز
به همراه کیمیا منتظر تشریف فرمایی صاحب تولد
نفس هم به لیست منتظران اضافه شد
الین و هستی هم اومدند ولی هنوز خبری از سورنا نیست
شمع ها تولد دخترانه برای مهمونا
بال
بالاخره سورتا آماده شد.... دیگه تعداد دخترا زیاد شده ناز میکنه تا بیاد
جشن تولد آوینای عزیزم با تم توت فرنگی
آوینا با لباس توت فرنگی خوشگلش
بازم کلی پفک خوردیم
آوینا در حال رقص و شادی
سوژین با ماسک
این روزای خونه ما... مدام در حال آماده شدن برای بیرون رفتن هستی
در حال چیدن فلفل
تماشای مرغ و خروسا
اخم برای چی؟؟؟
ژستهای عجیب
شکار به دست پدر و بچه ای که فقط نمی خواد صحنه رو ببینه
موهای ژولیده و کنار دریا
فیگورای زیبا در کنار دریا
هیچ کس ایده ژست به دخترمون نداده و خودش بلده
بازم ژستایی برای عکس گرفتن
این عکسا به درخواست خودت گرفته شده
اینم برگ نارنج که قراره تبدیل به سوت بشه
شن بازی
به قول خودت داری جاده درست میکنی
حالا صافش میکنی
ادامه شن بازی
بازم فیگورای مخصوص
یه همسفر مظلوم که کتابات رو بارها و بارها برات خوند
وقتی میخواهیم بریم آب بازی.... تنها موقعیتی که هوا آفتابی بود
آخ جون آب تند نیست
شادمانی از آب بازی
ولی شن بازی بیشتر کیف میده