کوتاهی مو

رفتم ارایشگاه و یهویی حوس کردم موهام رو هم کوتاه کنم.... بدون هماهنگی قبلی با سوژین خانوم...

وقتی برگشتم سوژِین در اولین لحظه داد و بیداد کرد حتی قیافه گریه هم گرفته بود که چرا موهات رو کوتاه کردی... برو موهای خودت رو بیار

ولی بعد از چند لحظه خوشش اومد و دیگه تا شب قربون صدقه من می رفت و می گفت مامان گل نازنین خیلی خوشگل شدی... خیلی ناز شدی....مامان گلی من گلی... قوبونت برم... فدات بشم... مامان بیا نانای کن... هی دست به موهام می کشید....این برنامه تا شب موقع خواب بود ... باورم نمی شد یه بچه کوچیک اینقدر براش مهم باشه... برای من هم تجربه خیلی قشنگی بود که خوشحالی این چنینی تو رو می دیدم... و بازم به این نتیجه رسیدم عشق و توجه تو از همه چی تو دنیا برام قشنگتره

صبح هم تا چشمات رو باز کردی در عالم خواب و بیداری فقط گفتی وای مامان موهاتو... بازم خوابیدی

وقتی کوچیک بودی یکبار که موهام رو دکلره کرده بودم و یهو خیلی روشن شده بود تو فقط گفته بودی موهای خودت کو...

البته نا گفته نماند بابایی هم از این اقدام من خوشش اومده بود ولی خوب مثل تو احساساتش رو بروز نمی ده و به همین اکتفا کرد که خیلی خوب شد تنوع خوبه

کلا فکر کنم برعکس من از اون دخترای قرتی روزگار بشی... هیچ رنگی برات جذابتر از رنگ رژ لب و لاک نیست... تو خونه تکونی دو تا لاک رو بهت دادم و دو روز تمام با اونا سرگرم بودی ... رژ لب هم یکی از دغدغه های کودکانه ات هست که کجا بزنی و نکنه کسی بگه بچه نباید رژ برنه... وقتی هم می زنی نگران پاک شدنش هستی...

بابایی هم کفش خریده بود و هی جعبه کفش رو باز می کردی و می گفتی وای بابا مبارکه چقدر خوشگله.... مبارکت باشه.... در نهایت هم بردی و گذاشتی تو کمد

قضیه بچگونه بزرگونه هم برات مهم شده و همه چی رو ترجیح می دی بچگونه باشه تا استفاده کنی.... جالبترینش موز بود... تو از بچگی هیچ علاقه ای به خوردن موز نداشتی فکر کنم به خاطر کالری و اضافه وزن بود... تا اینکه چند روز پیش من موز در سایز کوچیک خریده بودم.... وقتی دیدی خیلی ذوق کردی و گفتی وای ی ی ی مامان میسی موز بچه گونه خریدی.... و هر روز برمیداشتی و می خوردی