سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دختر نازم سوژین

عکسای کیش

1392/1/19 2:26
نویسنده : مامان جون
2,153 بازدید
اشتراک گذاری

برای مسافرت این دفعه خیلی هیجان داشتی و از قبل به همه میگفتی میخواهیم بریم کیش و اونجا کلید داره.... نمی دونم چه دلیلی داشت... هر چقدر برات می گفتیم که اونجا دریا هست و کشتی و دلفین و باغ وحش بازم تا کسی ازت می پرسید کجا میخواهید برید.... می گفتی هواپیما سوار میشیم و میریم کیش و کلید می بینیم!!!! جالب بود که هیچ کلیدی هم اونجا ندیدی و در اتاق کارتی باز می شد

اینبار معنای هواپیما رو خیلی بهتر می فهمیدی و برای خودت صندلی جدا کنار پنجره داشتی و مثل همیشه تا نشستی همه چی رو امتحان کردی... باز و بسته کردن کاور پنجره , میز غذا, کمربند ایمنی و تا دکمه های بالای سرت رو هم می خواستی دست بزنی

کلا هم تو مسافرت خیلی همکاری میکردی و برنامه خواب و جیش رو با برنامه های ما هماهنگ می کردی.... طوری که همش می گفتیم وای تو این سن چقدر مسافرت راحت میشه و بچه اذیت نداره ... که فکر کنم چشمت کردیم و اخر سفر مریض شدی ولی با حال مریضت هم باز صبور بودی و تو بازار و فرودگاه اصلا اذیت نکردی و فقط چسبیده بودی بغل من....

حالا در ادامه با عکسا توضیحاتی می ذارم که هم یادگاری برای تو بمونه و هم مروری بشه به خاطرات خوبمون از این سفر

اولین روز اقامت تو کیش که کلی ذوق زده بودی که با شلوارک و لباس استین کوتاه قراره بری بیرون و می گفتی نکنه بیرون هو هو بکنن... مثل اینکه تابستونای سالای قبل اصلا یادت نیست

تو پارک محوطه هتل کلی بازی کردی و همه سر سره ها رو سوار شدی

 

 

بعدش هم رفتیم اسکله و کلی پیاده روی کردیم ... البته شما بیشتر تو کالسکه بودی

 

یه عکس خیلی خوشگل  دم هتل در مسیر مرکز خرید

گلی زیبا بین گلا در ساحل مرجان

 

این روزا دل سیر تو پارکا بازی کردی... مخصوصا وقتی تو ساحل مرجان بودیم و بابا رفته بود غواصی و فرصت زیادی داشتیم

وقتی فهمیدی بابا رفته قایق سوار شده

دیگه نگران شدی برای بابا و هی میگفتی بابام رو میخوام... بابام بیاد

چمدونی که خیلی وقت بود دلت می خواست و با عیدی های خودت خریدیم... اولش بغلت کرده بودی و می گفتی کثیف میشه ولی بعد رضایت دادی تو پاساژ بکشی

 

 

کارناوال شادی بچه ها که خیلی دوست داشتی و دوشب رو باهاشون بودیم... البته تو فیلما بهتر معلومه

همکاری کاملت تو برنامه های بیرون اینجا مشخصه... شب تا دیر وقت تو رستوران سنتی محوطه بودیم که چون خوابت می اومد بدون دردسر بعد از شام تو اون سر و صدا گرفتی خوابیدی و ما از برنامه استفاده کردیم... یعنی واقعا ممنونیم ازت

عینکی که اونجا خریدیم و تا بیرون می رفتیم می زدی و به ما هم گوشزد می کردی که عینک بزنید ... تو تاکسی هم سریع باید در می اوردیم

فیگور خیلی عجیبی که خودت ابداع کردی

بازم همون فیگور تو محوطه هتل

خانه بازی داخل هتل که کلی به خاطرش گریه کردی... اخه روز قبل با در بسته اش مواجه شده بودیم

لبخند رضایت

چمدون کیتی که دیگه دکور اصلی عکسا باید می بود

حتی دوست نداشتی روی تخت از خودت جداش کنی

روز اخر سفر که بی حال بودی ولی با خرید کلاه کیتی خیلی خوشحال شدی و درخواست عکس کردی

فکر کنم کم کم همه زندگیمون به شکل کیتی دربیاد اینقدر که علاقمند شدی

 

بازم فیگورهای مدل جدید

 

 

دخترک معصومم مریض شدهه...  قربون اون چشمات بشم

عکسای خودشیفتگی

عکس خانوادگی

 

 

عکسی که دخترمون ازم گرفت

 

روابط پدر و دختری

 

بوس محکم

 

 

کشتی اکواریوم

داخل کشتی

ژستی جدید... البته شروع مریضی هم از اینجا بود

سفره هفت سین هتل... روز اخر و شبی که خوب نخوابیده بودیم به خاطر مریضی نازگلکم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان بیتا
19 فروردین 92 8:12
چه سفر خوبی بوده انشالا همیشه به سفر و تفریح عکسا خیلی خوشگلن. اون فیگور خیلی بامزه بود کلی خندیدم. اون محکم بوسیدن ها هم خیلی احساسات لطیف مادر و فرزندی توش بود. عکسی که سوژین گرفته بود هم خیلی استادانه بود آفرین. عکسای دو نفره و سه نفره هم خیلی خوب بود همیشه خو و خرم باشید. چمدون و کلاه کیتی هم مبارک خیلی ناز بودن بیتا هم اگه اینا رو ببینه حتما باید براش بخریم.
مامان سورنا
19 فروردین 92 11:22
به به یعنی سر صبحی دلم باز شد با این همه عکس خوشگل و خوش رنگ.....میگم خودتم عین دخترت کیتی شدی دیگه..... عکسای خانوادگی و خودشیفتگی خیلی بامزه بود و کلا سفرنامه خوبی بود.اون تیپ صورتیت تو حلقم..... چمدونشم خیلی خیلی خوشگل بود.منم از اینا می خوام....
مامان سورنا
19 فروردین 92 11:24
راستی سودابه جان اگر بخواهی این ادامه مطلب رمزدار باشه باید کل مطلب رو رمز دار کنی.به تنهایی نمیشه.
سرور
19 فروردین 92 12:01
سلام سودابه جون. سال نو مبارك. چقدر عكساتون قشنگ بود و منو ياد مسافرت چند ماه قبلمون به كيش انداخت. ظاهرا هتلتون هم شايگان بوده (از موكتاي كف اتاق فهميدما!!) سوژين رو از طرف من ببوس. انشالا زود زود خوب بشه
سرور
19 فروردین 92 12:04
نه حرفمو پس گرفتم، شايگان نبود
مامان سورنا
19 فروردین 92 15:15
یادم رفت بگم این ژست جدید دخترت منو کشته...خیلی بامزه شده عکساش... برای مریضیش هم معلوم شد خودتون چشمش کردید بچه رو اون عکسی که خوابش برده بود خیلی بامزه شده.....
صنم
20 فروردین 92 13:06
به به سودی جون چه عکسای قشنگی و چه سفر خوبی بوده با این آب و هوای عالی دخملیت چقدر با نمک و خوشتیپ و خوش ژسته دوتاتون هم کپی هم هستین بوسسسس
سایه
21 فروردین 92 13:57
به به خانواده مارکوپولو؛ چه سفر خوبی و چه عکسای خوشگلی، عکسای خودشیفتگیتم منو کشت دیگه، بابا خوش تیپا، راستی سوژین ماشالله هزار ماشالله کلی بزرگ تر شده، ای جانم عکساش هم عالی بودن این وروجک خوشگل و خوش تیپ و ملوس، زدم به تخته ها برا هر سه تون، انشالله همیشه خوش باشید بوس بوس
مریم مامان باران
3 اردیبهشت 92 16:25
پس نظر من کو؟؟؟