سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

دختر نازم سوژین

حرفای خاص

1392/1/19 2:24
نویسنده : مامان جون
2,081 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ازت خواستم که بیایی و صبحانه بخوری... دستات رو زدی به کمر و گفتی "به هیچ وجه" نمی خورم.. من هاج و واج موندم که اینو از کجا یاد گرفتی....

 چند لحظه بعد اومدی میگی الوچه داریم بده بخورم... میگم نه نمیشه... میگی "اشتهام رو وا می کنه ها".... اون وقت من باید چه شکلی بشم... یعنی میشه گفت بازیچه دست یه بچه شدیم

به این باور رسیدم که بچه ها مانند دستگاه کپی هستند و من به عینه می تونم این رو ببینم که حتی حرفایی که بین خودمون یواشکی رد و بدل میشه رو کپی کردی و تحویلمون دادی...

گوشی تلفن هم زنگ میزنه معمولا خودت جواب میدی... این روزا بابت مریضیت تماس می گرفتن و حالت رو می پرسیدن و خیلی دقیق جواب می دادی مرحله به مرحله درست بدون هیچ اشتباهی

از خاله فرشته پرسیدی مهیار خوبه... اون گفت اره تو چطوری... گفتی من خوب نیستم .. تب دارم ... داغم.. دکتر رفتم ولی شربتام رو نمی خورم

فرداش به خاله رقی از احوالاتت اینجوری میگی ... خوب شدم فقط گوگولو تب دارم ... سرم گرم شده... گوشی رو میدی به من و میگی بیا خاله رقی مامان ایلیاست

روز اخر که از مطب دکتر خودت برگشتیم... به امنا میگی... دیگه خوب خوب شدم... اقای دکتر گفت هیچ شربتی نخورم و خوب شدم... باید چند روز استراحت کنم... بعد گوشی رو میدی به من و میگی بیا مامانته

هیچ اصلاحیه ای هم لازم نبود چون کامل حرفا رو زده بودی... قربون طوطیم بشم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان بیتا
19 فروردین 92 8:17
ای قربون این طوطی باهوش و شیرین زبون. که اینقدر خوب گزارش میده. هزار ماشالا....
مامان سورنا
19 فروردین 92 11:27
خیلی خیلی پست بازمه ای مخصوصا اون جاهایی که شرح احوال مریضیش رو به بقیه میده.کلی خندیدم که گفته باید چند روز استراحت کنم.....کاش ازش فیلم می گرفتی.
سرور
19 فروردین 92 12:02
بازم دعا ميكنم اين دختر شيرين زبون زودتر خوب خوب شه
شبانه.بلاگفا
26 فروردین 92 10:59
س ل ا م چطوری اومدم اینجا رو نمیدونم ولی واای چ همه زندگی تویه این وبلاگ جریان داره خیلی زیباس سپاس
سایه
1 اردیبهشت 92 15:05
وای خدا چقدر از تصور دست به کمر زدن و به هیچ وجه گفتنش خندم گرفت، طوطی خانوم روز به روز داره خوشمزه تر میشه ببوسش زیاد
البا
10 اردیبهشت 92 1:01
دلم واسه عشق کوچولوم خیلی خیلی تنگ شده که اون انگشتای نازش رو روی هم بذاره و تو چشمای من نگاه کنه بگه اینسی وینسی اسپایدر بخون... بوووووووووووووووووووووووووس
سرور
14 اردیبهشت 92 9:30
سلام سودابه جون. چهارشنبه از طرف پژوهشگاه رفتيم نيروگاه سياه بيشه. جات واقعا خالي بود. بچه ها از پارسال تو ميگفتن و ما كلي خنديديم
سوژين رو ببوس


اخیش... اره یادش بخیر روز زن پارسال چقدر خندیدیم.... اتفاقا ما هم چهارشنبه سیاه بیشه بودیم ولی تو کبابی هاش.... کاش دیده بودمتون