حرفای خاص
امروز ازت خواستم که بیایی و صبحانه بخوری... دستات رو زدی به کمر و گفتی "به هیچ وجه" نمی خورم.. من هاج و واج موندم که اینو از کجا یاد گرفتی....
چند لحظه بعد اومدی میگی الوچه داریم بده بخورم... میگم نه نمیشه... میگی "اشتهام رو وا می کنه ها".... اون وقت من باید چه شکلی بشم... یعنی میشه گفت بازیچه دست یه بچه شدیم
به این باور رسیدم که بچه ها مانند دستگاه کپی هستند و من به عینه می تونم این رو ببینم که حتی حرفایی که بین خودمون یواشکی رد و بدل میشه رو کپی کردی و تحویلمون دادی...
گوشی تلفن هم زنگ میزنه معمولا خودت جواب میدی... این روزا بابت مریضیت تماس می گرفتن و حالت رو می پرسیدن و خیلی دقیق جواب می دادی مرحله به مرحله درست بدون هیچ اشتباهی
از خاله فرشته پرسیدی مهیار خوبه... اون گفت اره تو چطوری... گفتی من خوب نیستم .. تب دارم ... داغم.. دکتر رفتم ولی شربتام رو نمی خورم
فرداش به خاله رقی از احوالاتت اینجوری میگی ... خوب شدم فقط گوگولو تب دارم ... سرم گرم شده... گوشی رو میدی به من و میگی بیا خاله رقی مامان ایلیاست
روز اخر که از مطب دکتر خودت برگشتیم... به امنا میگی... دیگه خوب خوب شدم... اقای دکتر گفت هیچ شربتی نخورم و خوب شدم... باید چند روز استراحت کنم... بعد گوشی رو میدی به من و میگی بیا مامانته
هیچ اصلاحیه ای هم لازم نبود چون کامل حرفا رو زده بودی... قربون طوطیم بشم