سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازم سوژین

روزهای تابستانی

شاید این مطلبی که اینجا می ذارم از همیشه خیلی طولانی تر باشه ... اخه روز بروز که میگذره و تو بزرگتر میشی احساس می کنم شیرینتر و جذابتر میشی... بیشتر مطالب رو هم برای دل خودم نوشتم که در اینده رجوع کنم و یاد این روزای خوش بیفتم... پس اگه هیچ وقت هم نیومدی اینا رو بخونی ایرادی بهت نیست عزیز دلم... اولا یه سری جملاتی که بامزه تلفظ میکنی البته شاید نتونم خوب توصیف کنم اخه اداها و حرکاتی که در میاری خیلی با مزه تر میکنه حرفات رو... چیزی می خوام بخورم میگی می پره گلوت البته دو دستی هم اشاره میکنی که بیشتر مواظب باشم مامان عزیز من دتر خوبیه... نونین دتر خوبیه... بابا دتر خوبیه موقع تاپ سواری :   مپم هل نه... تاپ نونین ار...
1 شهريور 1391

سفرنامه

اینجا می خوام عکسا و یه توضیحای کوچیکی از مسافرتهایی که تو این دوسال رفتی بزارم تا هم مروری به عکسات کرده باشیم و هم یه سری توضیحات از هر زمان بدم سفر ١: اولین سفرت بود که تازه سه ماهت کامل شده بود...تو تعطیلات عید فطر رفتیم شمال تو یه ویلای خوشگل کنار دریا تو شهر رویان که برای همکار بابا بود..... تاریخ حرکتمون دقیقا ٢٣ شهریور بود که همون عدد مورد علاقه من... اولین مسافرتمون بعد از اسباب کشی به خونه جدیمون بود که به خاطر فاصله طولانی بین مسافرتها خیلی بهمون خوش گذشت و همسفرامون هم حدود ١٠ نفر بودند که اقای احیایی با خانواده و دوستاش بودند... اندازه به عروسک بودی و برای اولین بار هم سرماخورده بودی و اخرین روزای مریضیت بود که داشتی ا...
12 مرداد 1391

25 ماهگی

ژست خنده خیلی جدی مشغول بازی   قربون همه مهربونیات .. قربون اون بوسه های شیرینت که اگه احساس کنی جاییم درد میکنه فراوون نثارم میکنه تا اوفف اوب بشه دیگه وقتی جاییت درد میکنه میگی ولی جالبش دیشب بود که میگفتی نونین حالش بده بره دتر!!! مامان دل درد... دست اووف... پا درد شدیدا علاقمند یه اقای دکتر شدی و دائما ازم میخوایی ببرمت دتر و میگی نونین دلش درد بره دتر...  روزی که رفتیم دکتر خیلی رفتار خوبی داشتی که ما شگفت زده شدیم.. شاید تاثیر قصه هایی که برات گفتم ولی هرچی دیگه از دکتر نمی ترسی و دوستش داری شدیدا به قصه اینا دوچرخ علاقمند شدی و روزی چندین بار باید برات بگم و خودت هم همکاری میکنی و از قسمت "دتر گفت اینا کو...
18 تير 1391

تولد رنگین کمونی

دختر گلم امسال دو تا تولد داشتی یکی تولد خودت بود که روز تولد خودت برگزار شد و یکی دیگه تولد دسته جمعی یکسری نی نی های دوست داشتنی همسن خودت که تو خرداد به دنیا اومده بودند که روز 28 خرداد منزل الین جون برگزار شد... البته تو به هیچ وجه قبول نداری که تولد تو هم بوده و همش میگی تولد الینه و عاشق فیلم تولدی هستی که اونجا گرفتم و یکی یکی کارایی که بچه ها کردن رو تعریف میکنی.. کارتون رنگین کمان رو هم که می بینی باز میگی تولد رنگین کمونی الین مبارک.... مهمونی تولد با حضور 8 نفر هستی, کیمیا, سورنا, الین, آوینا, باران , ثنا و سوژِین برگزار شد و دو نفر هم امیرعلی و سودا غایب بودند... تزئینات و کارای تولد بر عهده دوست خوبمون منیره جون بود یعنی هم...
13 تير 1391

جشن تولد دو سالگی

تولدت مبارک عزیزم بالاخره روز تولدت رسید.. به همین سادگی نازگلکم دو ساله شد ...  البته برای من ساده نبود.... تو لحظه به لحظه این دو سال با بزرگ شدنت من جون گرفتم و از دیدنت لذت بردم.... خیلی دوست دارم متنهای قشنگ برات بنویسم مثل مامانای دیگه و شبا که کنارم خوابیدی کلی حرف می اد تو ذهنم ولی وقتی میخوام تایپ کنم همه از ذهنم می رن .... ولی خلاصه کلام اینه که من عاشقتم عاشقتم عاشقتم.. تو تمام دنیای منی... عزیز منی... نفس منی.... خوشگل منی.... عزیزکم جشن تولدت رو اون جوری که خودم دوست داشتم برگزار کردم و بابا جونت هم حمایت همه جانبه کرد و امیدوارم تو هم وقتی بزرگ شدی و عکسات رو دیدی دوست داشته باشی .... تولدت&n...
21 خرداد 1391
37685 0 15 ادامه مطلب

روزهای 24 ماهگی

نازنین دخترم این روزها و شبها مشغول تدارک جشن تولدت هستم... دوست دارم تولدت به یادماندنی ترین و قشنگ ترین تولد باشد... عزیزترینم مامان تصمیم گرفته خودش تزئینات رو درست کنه... لحظه هایی که مشغول درست کردن وسایل هستم خیلی لذت می برم و به جای اینکه خسته بشم با هر کاری پر از انرژی میشم... تو هم کاملا می فهمی که برای تولد تو دارم کار میکنم و با هر چیزی که آماده میشه ذوق میکنی و میگی تبلد مبارک نونیه... تولدت رو می خوام به سبک زنبوری بگیرم و تو هر جا زنبور می بینی میگی تبلد مبارکه... حتی تو تلویزیون کارتون زنبور هم نشون میده یاده تولدت می افتی و حرفهایی که من زدم رو تکرار میکنی... همه میان مهمونا تبلد موبارکککککککککککک.... دخترکم یه چیزایی هست ک...
8 خرداد 1391

23 ماهگیت

دختركم 23 ماهت هم تموم شد... 23 عددي كه نمي دونم چرا خيلي دوستش دارم.... ديگه خيلي كوچولو مونده تا تولد 2 سالگيت ... اين روزا مشغول تدارك لباس و وسايل تولدت هستم.....  يه روزي ميشه مي بينم كه 23 ساله ات شده و دغدغه هاي مادرانه ديگه اي برات دارم... مي دونم كه خيلي دور نيست .... در هر صورت دختركم خيلي عاشقتم... ديشب 5 صبح بيدار شدي و اول آب خواستي بعد گفتي مي مي بخورم و بعدش گفتي مامان بابا لالا ، گفتم آره صدا نكن بيدار ميشه، گفتي بابا ببل ( بابا رو بغل كنم) گفتم باشه. بعد گفتي بوس آره (بوسش كنم) كه بعد از تاييد من بوسش كردي، قربون اون مهربونيت برم و اينكه اينقدر ملاحظه ميكني و با اجازه و آروم نصفه شبا بوس و ناز ميكني.... البته تو روشنا...
16 ارديبهشت 1391

ماماجوش‘ باباجوش

سلام عزیز دلم.... قربون اون حرف زدنت بشم که هیچی نشده مخفف حرف می زنی ماماجوش یعنی مامان جونش یعنب مامان جون سوژین.. حالا اینکه خوبه خیلی وقتا مایی یعنی مامانی صدام می کنی که اینون دوست ندارم و سریع بهت تذکر می دم و همون مامان جوش صدا می کنی تعطيلات طولاني مدت عيد باعث شد كه حسابي به بابايي وابسته بشي و ديگه تو خونه به من نمي چسبي و با باباجون كلي بازي مي كني و همش هم صداش می کنی بابا جوش یا باباش .. قربونت اون شیرین زبونیت بشم یه آشپزخونه بزرگ داشتی که تو انباری بود و برای عید آوردیمش و كلي مورد  استقبال قرار گرفت و روزاي اول زیاد بلد نبودی باهاش بازی کنی و بیشتر تو قسمت سينك مدام دستات رو صابون مي زدي و مي شستي و یا در...
2 ارديبهشت 1391