من خوشحالم
خیلی وقتا اومدم و نوشتم که تو بدغذایی, شیر نمی خوری, غذا نمی خوری و خیلی چیزای دیگه امشب اومدم بگم دخترم داره غذا میخوره ... تو غذا خوردن اذیت نمیکنه... مثل اینکه روزهای ابری من بابت نخوردنهای تو تموم شده... دیگه غذای جامد می خوری مثل ادم بزرگا پلو میخوری ماهی می خوری مرغ می خوری... خودت می ایی و ازم غذا می خواهی.. باورش برام سخته ولی مثل اینکه واقعیته.. همیشه با حسرت به بچه ها که کنار ماماناشون نشستن و بی دردسر غذا می خورن نگاه می کردم ... همیشه نقصی در خودم می دیدم و نمی دونستم چکار کنم... احساس عجز و ناتوانی داشتم تو این موضوع... خود بخود درست شدی ...دعاهام مستجاب شده... فکر کنم منتظر ادا نذرمون بودی ... بزرگترین عیدی ر...
نویسنده :
مامان جون
2:21