سوژينسوژين، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازم سوژین

شب یلدا

  برنامه جشن شب یلدا تو خانه کودک تماشا بود که به سوژین خیلی خوش گذشت و کلی رقصیدند و بازی کردند... ولی از همه چی بیشتر از گریم خوشش اومده بود و از قبلش هم اصرار داشت نباید بشوریما... خرگوش شده بود و تو خونه هم میگفت منو خرگوش صدا کنید من دیگه سوژین نیستم... و به من هم میگفت مامان خرگوش...   سوژین قبل از شروع جشن باشگاه تماشا سوژین و شینا... دخترمون هنوز یخش وا نشده بالاخره زمان موعود فرا رسید... نقاشی تو صورت.. اولین باری که صورت رنگ شده اش رو تو اینه دید... کمال رضایت و خشنودی دو تا خرگوش خوشحال شب یلدات مبارک عزیزترنیم   سوژین و شینا و اوینا مشغول تماشای برنامه های ع...
29 بهمن 1391

مامان بد

نمی دونم چقدر درسته این پست رو بعد از پست عشقولانه بزارم.... دلم هم نمی اومد ولی باید گفت چون خودم هم حس مامان بد بودن بهم دست داده فکر کردم بنویسم تا حسهای بد مادرانه هم ثبت بشن البته زمانی که نوشتم بعد از کلی گریه بود که واقعا سوزناک بود که خوب شد اون موقع پست نکردم... الان که ارومتر شدم اصلاحش کردم.... درسته معمولا در حال قربون صدقه رفتن من هستی ولی وقتی هم عصبانی میشی مامان بد میشم مامان بد وقتی که می خوام بخوابونمت مامان بد وقتی تو حموم سرت رو می شورم مامان بد وقتی بهت غذا میدم مامان بد وقتی چیزی که می خواهی رو نمیخرم مامان بد وقتی دارم لباس تنت می کنم مامان بد وقتی موهات رو شونه میکنم مامان بد وقتی که نمی رم سر کار تا...
25 بهمن 1391

دو سال و نیمگی

عزیزم دختر دو سال و نیمه من..... فقط می تونم بگم زمان با تو خیلی زود داره میگذره کاش میشد تو دور کند حرکت میکرد تا بیشتر لذت با تو بودن رو می بردم اندر احوالات تو در این سن شیرین دیگه شیر خشک رو قطع کردیم و شیر پاستوریزه می خوری هنوز بد غذا هستی و جدیدا کلی باید قصه بچه ها رو با هیجان برات بگم که غذا بخوری.... بعضی وقتا واقعا کف میکنم از قصه گفتن... بعضی وقتا هم از کف صابون استفاده میکنم و با حباب بازی و قطار بازی غذا میخوری... هنوز هم به خاطر غذا نخوردنهات اشک هم میریزم و انواع دعاها رو میکنم ولی ظاهرا کاری نمیشه کرد همینه که هست... تو با جدیت کامل میگی نی خورم... شیر نی خورم.... غذا نی خورم... بعد از یک لقمه که با التماس خوردی مامان ...
17 آذر 1391

دلتنگم

دلم می خواد فریاد بزنم از بی انصافی ها نامردی ها عهد شکستن ها و تمام همراه نبودن ها ولی باز فرو می خورم و اینطور خود را آرام می کنم که "خدا جای حق نشسته است" !!!   وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم. . . آرامش را حس کردم. وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است. وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . . از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شد ... م و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم . وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم . . . از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم. این طوری خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است. وقتی خودم را به قدر کافی دوست...
22 مهر 1391

دخترک 28 ماهم عاشقتم

یکی از کارتونهای مورد علاقه ات رو میذارم که میتونه برینی بی بی, بی بی انیشتن و یا hi5 باشه... کنارت روی بالش دراز میکشم و بهت شیر میدم... تو با دوستات دستای منو میگیری... حتی دستی که می خوام زیر سرم باشه تا راحت دراز بکشم باید در دسترس تو باشه.... موقع شیر خوردنت چندتایی هم بوست میکنم ... صورت نازت رو نوازش میکنم... شیشه شیر خالی میشه... چشمات به شدت قرمزه خودت میگی مامان دوپی لالا کنم... می ذارمت روی پام و شروع به تکون دادن می کنم.. پاهات رو می بوسم تو هم همچنان دستای منو تو دستت میگیری و لمسشون میکنی... نیم ساعتی طول میکشه تا بخوابی حتی بعضی وقتا بیشتر... خوشحال میشم که خوابیدی و استراحت خوبی خواهی داشت.... بعد از اینکه مطمئن شدم خوابت عمی...
11 مهر 1391

عکس نامه از سفر تابستانی

مسافرتمون ٩ روز طول کشید و طولانی ترین مسافرتمون بعد از تولد تو بود و این رو هم فهمیدم تو هم مثل مامان اگه بیشتر از ٣ روز خونه نباشی خیلی دلتنگ خونه خودمون میشی..... یعنی روزبروز که بزرگتر میشی بیشتر متوجه شباهتهای رفتاری و اخلاقیت به خودم میشم.... مسافرتمون از کلاردشت شروع شد و بعد از طی کردن شهرهای ساحلی رفتیم سرعین حالا سفرنامه به روایت تصویر     ژست جدید پدر و دختر در جاده چالوس   دیدار غیر منتظره دوست عزیزمون در کلاردشت بوسه شیرین در هوای مه الود جنگل عباس اباد حالا کجا شن بازی کنم که کثیف نشم   مشغول شن بازی می شویم مادر و دختر در کنار دریا پدر و دختر وقتی دو تا...
3 مهر 1391

لجبازی های دوسالگی

   دو سالگی رو گفتند شروع دوره استقلال بچه ها ولی بچه نمی دونه چجوری استقلالش رو بیان کنه و یه جورایی رفتارهای لجبازانه پیش میاد که بعضیهاش واقعا عجیبه و ادم می مونه چجوری برخورد کنه... تو این قسمت می خوام چند تا از تجربیات خانواده سه نفری خودمون رو در این رابطه بگم .... این رفتارا اقتضای سنه و امیدوارم مامان و بابای خشنی به نظر نرسیم چون تو کتابا گفته باید برخوردهای جدی تو این مواقع کرد که بچه 2 ساله رفتار صحیح و غلط رو تشخیص بده..... اولا بگم کلا این روزهای ما شده نیام نیام... هر چی که با نه شروع بشه... نمی خورم, نمی خوام, نمی ام, نمی رم, نمی پوشم, نمی خوابم..... خلاصه کلمه ای که بیشتر از هر چیزی تکرارش می...
28 شهريور 1391

روز دختر مبارک

  ای دختر نازنینم , ای عزیز جانم... روزت مبارک... روزت مبارک... روزت مبارک امسال سومین ساله که روز تولد حضرت معصومه که به عنوان روز دختر نامگذاری شده برای ما معنای دیگه ای داره چون تو رو داریم یه دختر ناز و عزیز و دوست داشتنی.... از دیروز که بهت گفتم روز توئه به بابا سفارش دادی برات جایزه بخره و ازش هم تخم مرغ شانسی خواستی به زبون خودت از اون تهمه مرغ باز می خوام... من هم که میگم کتاب براش بگیر میگی نه خودم دارم..... به مناسبت این روز به یه مهمونی که در واقع مولودی بود رفتیم ولی چون تو فکر می کردی تولده رقص هم کردی .... خیلی هم بهت خوش گذشت و با  شینا و دوست جدیدت که اونجا پیدا کرده بودی  کلی بازی کردی.... بعدش رفتیم پ...
28 شهريور 1391